حسینیه (7)
یک جریان خواندنی
زن و مرد ی ناصبی بچه دار نمی شدند ، زن نذر می کند اگر صاحب پسری شود به شکرانه ی این نعمت وقتی که پسر بزرگ شد او را به قتل و غارت زوار سیدالشهدا علیه السلام بفرستد .اتفاقا خداوند به او پسری داد . اسمش را جمال الدین گذاشت وقتی پسر به سن جوانی رسید مادر برای ادای نذرش او را به قتل وغارت زوار سید الشهدا فرستاد . پسر رفت و در نزدیکی کربلا سر راه زوار کمین گرفت ، منتظر بود که قافله ای برسد ، در همین مکان خوابش می برد ، زوار آمده و رد می شوند . در عالم خواب می بیند که قیامت شده و او را به طرف جهنم می کشانند ، ولی می بیند که آتش جهنم بدن او را نمی سوزاند ! معلوم می شود به خاطر غباری است که از زیر پای زوار حسین علیه السلام بر بدن او نشسته است . از خواب بیدار می شود ، نگاهی به اطراف می کند می بیند قافله ای آمده و رد شده است و گردوخاکی بر بدنش نشسته است . از خواب غفلت بیدار می شود و به حقیقت راه پیدا می کند . به طرف حرم امام حسین علیه السلام راه می افتد و در حالی که محبت اهل بیت را به دل گرفته است وارد حرم مطهر امام حسین علیه السلام می شود و اشعاری را می سراید . ودر محبت خود اخلاص می ورزد و مورد توجه و عنایت اهل بیت می شود و تخلص خلعی از طرف امام حسین علیه السلام به او داده می شود .
برگرفته از علامه امینی جرعه نوش غدیر – مهدی لطفی -231و232