بعضی مهمونیا انقدر خاطراتی و شیرینه که تامدتها آدم تو حال و هواشه و نمی تونه فراموشش کنه !
نمی دونم این یک ماهی که مهمون خدا بودیم چه حس و حالی داشتی ؟
روزای آخر دلت نگرفته بود؟
برات جدایی سخت نبود ؟
شاید خدا برخلاف خیلی از میزبانای دیگه اگه بعد یک ماه بازم بریم در خونش در بزنیم ، حسابی به استقبالمون بیاد ،
تازه شاید به فرشته هاشم مباهات کنه :
که ببینید این بنده ام این بار نه برای سحری خوردن که برای مناجات با من سحر گاه بیدار شده ،
ببینید این بار نه مثل خیلیا که ماه رمضون یک ختم قرآن می کنن، که با قرآن انس گرفته،
ببینید با اینکه شب قدر نیست بازم رفته زیر سایه ی قرآن و به کسایی که دوستشون دارم قسمم میده ،
ببینید....
اگه هنوزم مهمون خدایی خیلی خیلی التماس دعا